خلاصة داستان:
روزی رستم « غمی بد دلش ساز نخجیر کرد.» از مرز گذشت، وارد خاک توران شد، گوری شکار و بریان کرد و بخورد و بخفت.
سواران تورانی رخش را در دشت دیده به بند کردند. رستم بیدار که شد در جستجوی رخش به سوی سمنگان رفت. شاه سمنگان او را به سرایش مهمان کرد و وعده داد که رخش را مییابد.
نیمه شب تهمینه دختر شاه سمنگان که وصف دلاوریهای رستم را شنیده بود، خود را به خوابگاه رستم رساند و عشق خود را به او ابراز کرد و گفت آرزو دارد فرزندی از رستم داشته باشد.
زمانی که رستم تهمینه را ترک میکرد، مهرهای به او داد تا در آینده موجب شناسایی فرزند رستم گردد.
حتی در کشورهای سرمایه داری و آمریکا و ژاپن و انگلیسی که مهد و قطب سرمایه داری هست نیز سرمایه داران و ثروتمندان آن قاعده را رعایت کرده، و بی اعتناء به افکار عمومی، در قلب مناطق محروم جامعه و پیش چشم مردم گرسنه و فقیر، جشن های پر زرق و برق و تشریفاتی خود را برگزار نمی کنند.
در پایان هفته ای که صندوق جنجالی و سوال برانگیزمهر رضا(ع) برای پرداخت وام یک میلیون تومانی به زوج های جوان، با حضور جمعی ازمسئولین استان در فرمانداری یزد افتتاح شد، یکی از مجلل ترین و تشریفاتی ترین و گرانترین جشن عروسی های تاریخ یزد، با حضور جمعی از پزشکان و ثروتمندترین افراد جامعه، میان قلب بافت محروم شهر، در باغ دولت آباد برگزار گشت، تا تازه بدوران رسیده های جامعه، بی اعتناء به آنچه که در اطرافشان می گذرد، ثروت و توانایی ولخرجی و اسراف خود را با تمام قدرت، به رخ جامعه و افکار عمومی بکشند.